آبروریزی


آبروریزی
نویسنده : الهه ایزدی
امتیاز اعضاء : 14
امتیاز منتقدین : 9
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

از طبقه بالا صدای گرومپ‌گرومپ آمد. بابا گفت: "باز اون دو تا کره اسب دارن می‌دون." فردا که همسایه را دیدیم، پرسیدم: "می‌شه بیام اسباتونو ببینم؟" با تعجب نگاهم کرد. رو به بابا گفتم: "مگه نگفتی دو تا اسب دارن؟"

نقد داستان : خیلی زیبا و بامزه.
داستان در دو جا می توانست تمام شود. یکی در همین جایی که شما تمام کرده اید و دیگری در همان زمان که گفته : " می شه بیام اسباتونو ببینم؟". خوبی نوشته شما در این است که با ادامه دادن داستان به سمت نقطه پایان دوم آ« را خراب نکرده اید گرچه به نوعی از نقطه اوج عبور کرده اید و دیگر آن کوبندگی نقطه اول را ندارد. با جمله دوم ما به سمت هیجان بیشتری جرکت نمی کنیم بلکه اوج هیجان و خنده در همان جمله اول راوی است.
زبان متن خیلی ساده و راحت است و متناسب قالب. همچنین دیالوگ هم متناسب شخصیت است. قاعدتا از داستان چنین برمیآید که شخصیت باید کم سن باشد و لذا دیالوگ هم باید متناسب با سنا شخصیت نوشته شود که این تناسب به خوبی درآمده.
در عین حال به یکی از مشکلات معمول زندگی شهری و فعلی اشاره کرده اید و آن را در قالب طنزی ساده نشان داده اید. همه چیز داستان خوب است. ممنون از شما.

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی