واسطه


واسطه
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

چند ماه بود که رو به گنبد طلا می‌نشست و زیر چادرش اشک می‌ریخت:
-خودت مهرم رو بنداز تو دلش آقا.
یا مقلب‌القلوب را که خواندند، بله را گفت و میان آینه‌کاری دیوارهای رواق لبخند زد.

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی