احسن الحال


احسن الحال
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 7
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

خواست استارت بزند‌. رو به زن کرد و گفت:
-مطمئنی؟!
زن پلک‌هایش را لحظه‌ای بست و لبخند زد. مرد داشبورد را باز کرد. عکس پیرزنی را بیرون آورد و بوسید:
-قربونت برم! حاضر باش که نوکرت داره میاد. دیگه تموم شد.
عقربه‌ که به ساعت سال تحویل رسید، ماشین جلوی آسایشگاه ایستاد.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی