جانِ شیرین


جانِ شیرین
نویسنده : سید حسین یادگارنژاد
امتیاز اعضاء : 7
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

دردش که زیاد شد، نگاهی به بالا کرد و گفت: خدایا بسه دیگه، راحتم کن...
آمپول مرفین را که آماده کردم، پنبه استریل پیدا نشد. گفتم: همینطوری بزنم؟
_نه... نه، میخوای بکشیم...

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی