اجباری


اجباری
نویسنده : الهام آباده ای
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به نام خدا

انگشتش روی ماشه ی سرد می لرزید و لوله ی اسلحه زیر گلویش اصرار به شلیک داشت . کافی بود ، بخواهد و تمام . صدای کل کشیدن زنان از سویی و وا مصیبتا !! از سویی دیگر درهم می آمیخت . گیج و منگ بود و عصبی . پیشانی بلند و غرق عرقش را به لوله ی تفنگش تکیه زد : " بی عرضه ! بی دست و پا . "

صدای آواز جلال بود که سلانه سلانه از پله های برجک ، بالا می آمد . شهاب اسلحه را محکم بین دستهای خیسش فشرد و نفرتی در وجودش گر گرفت . جلال نگاهی زیر چشمی به اسلحه ی در دست شهاب انداخت ، به آهستگی آهی کشید . با لحنی که سعی داشت حسرتی را در خود بکشد ، گفت : " پاشو جمع کن کله خر !  به سرگرد گفتم : جات وایمسیم . دِ پاشو ، عروس  چشم به راه داداش کوچیک است . "

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی