خواهش


خواهش
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

شب تا صبح خوابش نبرد. نمی‌توانست خودش را ببخشد. بالاخری فکری از ذهنش گذشت. مدادهای رنگی را از کیفش بیرون کشید.
صبح که بابا پلک باز کرد، برگه‌‌ی نقاشی را کنار رختخوابش دید:
دخترکی در آغوش پدر می‌خندید. بالای صفحه نوشته شده بود:
" ببخشید که داد زدم بابایی. میشه قبل از اینکه برم مدرسه، باهام آشتی کنی؟"

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی