«عشق کوفی»


«عشق کوفی»
نویسنده : مریم محمدی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

زن، سینه ریز را ورانداز کرد، آن را دور گردنش گرفت و با دلخوری گفت:
«فقط همین!؟ شنیده بودم امیر کوفه، هم وزن شمشیرهایتان طلا می‌دهد.»
چند کوچه آن طرف، زنی دستش را به زیر چادر برد. سینه ریزی را از گردنش باز کرد و آن را به آهنگر داد:
«خودش که شهید شده اما یادگاریش می‌تواند نذر یاری پسر پیغمبر شود.»

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی