دیر شد


دیر شد
نویسنده : نازنین جاویدسخن
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

ماه هم اگر بودی، دیدنت وقت داشت! این‌ها را بدری به عکس موسی گفته بود. می‌گفتند مفقودالاثر است. چهل سال پاش نشسته بود. همه‌اش به خاطر حرفی که شب آخر زد. خبر داشت عملیات دارند؛ از آن‌ها که صد تا یکی هم برنمی‌گشت. اما گفته بود زنده می‌مانم تا دوباره ببینمت. پشت پلک بدری را بوسیده بود و این‌ها را گفته بود. بدری عکس را نگاه می‌کرد. صورت تازه و چشم‌های جان‌دار را، حلقه‌های سیاه مو که تا وسط پیشانی آمده بود. می‌گفت موسی! حالا بعد از چهل سال اگر بیایی، این صورت پر از چین و چروک من را ببینی، حالا دیگر من و تو هیچ چیزمان به هیچ چیزمان نمی‌آید. باید از این‌جا بروم. حالا دیگر از آمدنت می‌ترسم. حالا اگر بیایی اصلا فایده‌ای هم ندارد. دیدنت هم وقت داشت که دیگر دیر شد.

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی