بسم الله...!


بسم الله...!
نویسنده : زهره باغستانی
امتیاز اعضاء : 40
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

☆☆ بسم الله...! ☆☆
_ بیا سمانه نماز جماعت بخونیم.
_نه، الان درست نیست، آخه مردم چی؟
_چی می‌خوان بگن!
_می‌خندن به ما...
_به این چیزا اهمیت نده!
بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته‌اند و کسی از جا بلند نمی‌شود. از همه مهمان‌ها خواست که برای نماز جماعت آماده شوند.همه هاج و واج به هم نگاه می‌کردند.
نماز جماعت در مجلس عروسی عجیب بود.سابقه نداشت.
مهمان ها گفتند به شرط این ‌که خود داماد امام جماعت باشد.
بعد از عروسی ما، این ماجرا در فامیل تکرار شد.
ما رسم قشنگی را به عروسی اضافه کردیم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی