امید


امید
نویسنده : فائزه فداکار
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

دستانش می لرزید. روزگار کمرش را کمان کرده بود. آهسته از پله های کاه گلی خانه ی روستایی پایین آمد:« چرا زحمت کشیدی دخترم؟ همین که هرسال یادته و میای پیشم خودش یه دنیا ارزش داره » لبخند زدم. جلو افتاد تا بالا برویم:« بالا و پایین رفتن از این پله ها برای زمان پیریم سخت میشه، ای کاش توی حیاط اتاقی داشتم » شمع ها را روی کیک گذاشتم:« مامان، آرزو یادت نره » و او هفتاد و هشت را خاموش کرد.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی