شب سیزدهم بهار برای یک معلم


شب سیزدهم بهار برای یک معلم
نویسنده : فائزه فداکار
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

نصفه شب بود. بیدار شد. گریه نمی کرد. چشم هایش پر از خواب بود. کمی می بستشان و دوباره نگاهم می کرد و سیری ناپذیر شیر می خورد. یعنی بچه¬ فهمیده بود از فردا دوباره می روم سرکار؟

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی