داور دست کشتی گیر را بالا برد. امیرعلی با چشمان گرد شده به تلویزیون نگاه کرد. از جایش بلند شد. به اتاقش رفت و کتاب داستانش را آورد. عکس روی جلد را به مامان نشان داد:« اینجا امام علی کی رو شکست داده بود مامان؟ پیامبر داور بود؟! »
لبخندی زد:« همیشه با کارهای خوبش شیطون رو شکست داده بود، اینجا خدا و پیامبر دستش رو بردن بالا عزیزم »