پسرک بادقت کفش ها را جفت کرد و آن ها را منظم کنار هم گذاشت. لنگه ی یک کفش را پیدا نمی کرد. دوباره به همه ی کفش ها نگاه کرد. به این طرف و آن طرف. نبود که نبود. نماز که تمام شد فهمید عصای سید رضا کفش نمی پوشد. لنگه ی کفش در جبهه جامانده بود.
نظرات