حواسش پرت شد. میانه ی تدریسش بود. رشته ی کلام را گم کرد. انگار صدای کشیده شدن میز و صندلی های کلاس طبقه ی بالا تمامی نداشت. لحظه ای درنگ کرد و به سقف خیره شد. شاگردی گفت:« خانوم موشکای اسرائیل این اندازه صدا نداشتن که این میز و صندلیا دارن سر و صدا میکنن! » معلم لبخند زد. درسش را با همین سرنخ پیدا کرد:« خدا حافظای امنیتمون رو حفظ کنه »