از جایش مثل فشفشه پرید و بیرون رفت. تندتند قدم برداشت. صلوات فرستاد. نفس کشید. شب شدهبود. بچهها نگران بودند. برگشت. آرام نشست. دیگر عصبانی نبود.
نظرات