رتیلی با عنکبوتی شاخ به شاخ شد! ملخی که چندبار در تار عنکبوت گیر افتاده بود از درِ حمایت از رتیل درآمد! و در خانهخرابی عنکبوت پایکوبی میکرد! عنکبوت فرار کرد و دعوا تمام شد. ملخک گوشهای خزید تا نفسی تازه کند؛ غافل از اینکه رتیل گرسنه داشت سمت او میآمد تا او را بخورد! رتیل، چنگکی به ملخ زد و یک بال او را شکست! ملخ که تازه متوجه خطر شده بود با تنی زخمی، جستی زد و از دست رتیل گریخت و هر جور بود خود را به پناهگاهی رساند و خسته و پریشان نزد دوستان خود برگشت. اما پروانه و زنبورعسل و کفشدوزک و حتی خرمگس! او را ترک کردند؛ زیرا دیگر به او اعتماد نداشتند و او را عامل و نفوذی رتیل میپنداشتند! ملخ، تنها و خسته و با بالی شکسته به کنجی رفت و با حسرت به آنچه گذشته بود نگریست و دریافت که اول اینکه مشاجرۀ دو قاتل برای منفعت شخصی و تمامیتخواهی است نه آرمانی اخلاقی و عمومی! دوم اینکه در نزاع دو دشمن یا اجنبی، طرف هیچکدام را نباید گرفت؛ هر طرف که ضربه بخورد پیروزی بیدستوپاها و مظلومان است! سوم اینکه هر اشتباهی بهایی دارد و تنهایی و شکستگی، تاوان خطای خویش است و دیگران را نباید سرزنش کرد؛ و چهارم اینکه دشمن، هرگز دوست نخواهد شد و خرش که از پل گذشت به ذات خود برمیگردد!
نتیجۀ فلسفی!: خرمگسبودن بهتر از ملخی است که خرمگس معرکه است!!