عکس


عکس
نویسنده : سمیه
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

مادرم گفت: بیا این زن و بچه ت ،ول کردی به امان خدا ورفتی منطقه.گفتم:من نمیتونم بیام. الان وضع جبهه خرابه،قراره پشت سر هم عملیات بشه،ان وقت من پاشم بیام ؟ باور میکنی هنوز عکسشو ندیدم
مادرم گفت:مگه میشه؟گفتم:میترسم توی این عملیات ،اگه عکسش روببینم،محبتش کار دستم بده و حواسم فقط به اون باشه،

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی