تضادها در کنار یکدیگر زیبایی خاصی میآفرینند. ماه و خورشید، شب و روز و... مرگ و زندگی.
عشق میان این دو عجیب است. زندگیای که سرشار از جنب و جوش و زیستن است و مرگی که ردای تاریکی خود را بر روی مردگان میگستراند و آنها را در آرامشی ابدی فرو میبرد. ولی این دو خیلی خوب با هم کنار میآیند. زندگی به مرگ نشاط و سرزندگی میدهد و مرگ هم زندگی را با آغوشی باز به آرامش مطلق میسپارد.
زندگی هدایای بیشماری برای مرگ میفرستد و مرگ هم آنها را تا ابد برای خود نگه میدارد.
گاهی وقتها زندگی با شیطنت همیشگیاش بر روی پنجرهی خانهی مرگ میزند و به انتظار او برای دیدنش پایان میدهد. بعضی اوقات هم مرگ در روزهای آفتابی در کنار زندگی راه میرود و با ردایش او را از گرما میرهاند.
شاید این عشق غیرقابل درک و باور باشد ولی میتوان گفت که زیباترین عاشقانه ممکن است؛ اینکه با وجود تفاوتها، تفاهمهایی و راههایی برای عشق ورزیدن پیدا کنی، اگر بهترین عاشقی کردن نباشد، پس چیست؟