به نام سین


به نام سین
نویسنده : زینب گلستانی
امتیاز اعضاء : 70
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

دیگر طاقت شنیدن صدای خنده و شادی آنها را نداشت. به طرف در رفت و با لگد آن را باز کرد. نگاهی به سفره هفت‌سین انداخت و با خنده گفت: خب بذار ببینم تا حالا چند تا سین جور کردین؛ سیم، سینی، به‌به سکه، سیب، عه ۳ تا کم دارین که!
و با سر به نگهبان اشاره کرد. نگهبان از بین جمعیت ۳ اسیر ایرانی را جدا کرد دست‌هایشان را بست و دو زانو روی زمین نشاند. مرد داعشی خنده‌ای کرد و گفت: اینم سه تا سین دیگه و قمه‌اش را بالا برد...

نظرات

: بسیار حس برانگیز بود احسنت

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی