هسته ی زیتون


هسته ی زیتون
نویسنده : سميه حيدري
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.


عمه بردارزاده‌‌اش را صدا زد وگفت: "انقدر به سمت ویرانه ها نرو، خطرناکه" دختر.
دخترک بی توجه به سمت خرابه‌ی کنار مسجدالسیدهاشم دوید.هسته‌های زیتون را در خاک ویرانه مدفون کرد وفریاد زد: آخه مادرم گفته بود، هسته ها یک روزی درخت میشن عمه جون".

نظرات

: خیلی خیلی عالی و بینظیر واقعا دسته نویسندش درد نکنه

: زیبا ودلنشین

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی