هسته ی زیتون
نویسنده : سميه حيدري
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
عمه بردارزادهاش را صدا زد وگفت: "انقدر به سمت ویرانه ها نرو، خطرناکه" دختر.
دخترک بی توجه به سمت خرابهی کنار مسجدالسیدهاشم دوید.هستههای زیتون را در خاک ویرانه مدفون کرد وفریاد زد: آخه مادرم گفته بود، هسته ها یک روزی درخت میشن عمه جون".
: خیلی خیلی عالی و بینظیر واقعا دسته نویسندش درد نکنه
: زیبا ودلنشین
ارسال