بیمارستان کمال عدوان
نویسنده : فائزه معینی پور
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
آخرین ژنراتور برق را که زدند، مرد جوان، برای اولین بار، تنها بازمانده عشقش را درآغوش گرفت.
خوابیده بود. آرام. سرد. کبود...
ارسال