کمپوت


کمپوت
نویسنده : عباس
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

قوطیِ کمپوتِ گیلاس هنوز وسط خیابان بود. از سه روز پیش نه نزدیکتر می‌شد نه دورتر. پسرک شمرد. اگر می‌دوید دقیقا بیست قدم می‌شد. ده قدم رفت. ده قدم برگشت. جنازه‌ی دوستش، سه قدم مانده، نرسیده، افتاده بود کنارِ قوطی کمپوت. پسرک بزاق پشتِ دندان‌هاش را برای هزارمین بار قورت داد و دوباره به قوطی کمپوت نگاه کرد. بند کتونی‌هاش را باز کرد و سفت‌تر بست و سگک کمربندش را تنگ‌تر کرد و روی سوراخ آخر بست و اضافه‌اش را فرو کرد توی شلوار. با تمام قدرت دوید. قدم‌هاش را توی سرش می‌شمرد. گلوله‌ی اول خورد به سینه‌ی دیوار. قدم هفتم. قدم هشتم. قدم نهم. سر قدم دهم گلوله صفیرکشان از بغل گوش‌اش رد شد. دستش بالاخره قوطی کمپوت را گرفت. برداشت. برگشت. دوید. حالا، زیگزاک به راست، زیگزاک به چپ. گلوله‌ی سوم خورد به بدنه‌ی جیپ نیمه‌سوخته. بالاخره به پشت دیوار رسید. تکیه داد و به قوطی نگاه کرد. هر طور بود درش را باز کرد و چند ثانیه بعد شیرینی‌ تا مغز استخوانش دوید و چشم‌هاش کلاپیسه رفت. ته قوطی را که درآورد. بطری خالی را قل داد وسط خیابان. چند لحظه بعد، رگبار بی‌امان گلوله بود که دماغه‌ی دیوار را خراش داد و قوطی خالی را چند قدم دورتر پرت کرد. پسرک ته دلش غنج رفت و بلندبلند خندید.

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی