آوار


آوار
نویسنده : افسانه داودپور
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

دست‌هایش را جلوی چشم‌هایش گرفت. ضربان قلبش تندتر شد. با صدایی بلند گفت:
-برو زیر میز.
واگن آخر به هم ریخت. زنی لبش را گزید و با انگشت سبابه روی ملاجش زد.
هیچ کس نمی‌دانست آن روز صبح در بم همه هستی‌اش را از دست داده‌بود.

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی