قمقمه

چند جرقه کوچیک ......والسلام،آخرین چیزی که یادمه به پشت به زمین افتادم، پهلویم تیر کشید ، دست سمت پهلویم بردم ، خیس وگرم بود ، زیر لب گفتم چه زود
سرم که چرخاندم ، دیدم بچه های یک در میان ناله میکنند یا شلیک میکنند سمت جبهه
ماه از روی خاکریز دومی چشم توچشم من بود ،حس کردم ترمه از توی ماه نگاهم می کند .
درسته من دلخوشی از جنگ ندارم ،طاهرم جنگ از من گرفت ، امامن دخترم را به کسی میدم که جنگ رفته باشه
صدای دسته ی پیت حلبی نفت نگاه آقام وحاج حسن سمت من برد ،حاج حسن قاب عکس طاهر کناری گذاشت ونگاهم کرد
پیت نفت کنار فرشها دم در گذاشتم ،سلامی کردم و عقب عقب بیرون رفتم .
ترمه تا روسری سرش نکرده بود ، مهمون همیشگی گوشه ی حیاطمون بود ،آب حوض توفنجان بهم میداد ، اما برای من بهترین چای دنیا بود. طاهر همیشه به من می گفت :مگه تو دختری با ترمه وزینب خاله بازی میکنی بیا فوتبال تو کوچه....
" ننه مجید چه یهویی پسرم ، بزار برادرت حمید ازجبهه برگرده....من تحمل دوری دلتنگی هردوتاتون ندارم ، پدرت چی میشه تو حجره دست تنها میمونه ، کی کمک دستش باشه ننه "
با صدای پای آقام که وارد اتاق شد ، چشم از آقام دزدیدم ، از اتاق زدم زدم بیرون
با پول پس اندازی پادویی کردن تو حجره آ قام به چشم حاج حسن نمیمودم که نمیمودم ،باید میرفتم جبهه
خیسی از پهلویم سر خورده بود جمع شده بود توی پوتینم
حس میکردم نفسم کندتر شده، لبام خشک خشک شده بودن
چشمای ترمه جلوی چشام بود ، دم غروبی وقت نماز خودم را رساندم سر کوچه اشون تا یک لحظه ببینمش
با چادر ش رو گرفته بود چند قدم عقب تر از مادرش راه میرفت ،تا من دید ، با سر سلامی دادورد شد.
پهلویم هر لحظه خیس تر از قبل می شد اما من دردی احساس نمی کردم
" حالت خوبه پسر"
چشم هایم باز نمی شدن که ببینمش ،نور افتاب تیر انداخته بود روی صورتم
میدانستم صدا ، صدای حمید بود
با لگدبه پوتینم میزد ومی گفت :
" پاشوپسریه لوس ،پاشو پسر تورو چه به جبهه"
"حمید توهم شهید شدی ؟ بیچاره ننه"
" چی میگی پسر، چه شهادتی ، دوماه دوره دیدی ، فکر میکنی میتونی عملیات بری ؟
قمقمه ات سوراخ شده، آب داده ، کله کدو فکر کردی، زخمی شدی.
نمیدانستم خوشحال باشم یا شرمنده...

نظرات