لباس را بویید. آرام روی چشمهایش گذاشت و گریست.
تقهای به در خورد.
_ بابا زود باش! همه منتظر شما هستن.
قلبش در سینه بیتابی میکرد و نای جواب دادن نداشت.
میخواست برای آخرین بار، یک دل سیر، یادگار فرزندان شهیدش را به آغوش بکشد.
لباس را پوشید. انگار آخرین بار بود که فرزندانش را در آغوش میکشید.
حالا دیگر با حس و حال دیگری میتوانست در مراسم تشییع فرزندش شرکت کند.
پاورقی:
تقدیم به شهید محسن فرهادی که در سال ۵۹ شهید شد و دو سال بعد برادرش حسین با همان لباس پاسداری درپنجم مرداد سال ۶۱ به شهادت رسید.
پدر بزرگوارشان نیز با لباس پاسداری فرزندان شهیدش در مراسم تشییع شرکت کرد.