در کافینت


در کافینت
نویسنده : علی پاینده جهرمی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

♨️♨️♨️????????????????????
در کافینت مجتبی ایستاده ام. دو پسر بچه وارد می شوند. بلند می گویند: سلام علیکم.
مجتبی هم بلند پاسخ می دهد: سلام علیکم.
دو پسر بچه را بیاد می آورم که یواشکی از در سوپری بغل دستی اسباب بازی ها را می دزدیدند.
بیاد می آورم که صاحب سوپری یکی شان را گیر انداخته بود و مجبورش کرده بود برایش وسایلش را بچیند.
بیاد می آورم که دور و بر مغازه خودم هم می پلکیدند و من تشرشان زدم که بروند.
بیاد می آوردم بسیار چیزها را.
اینکه آن دو سر راهی بودند.
توپ بازی هایشان را بیاد می آوردم.
اینکه این دو بچه سر راهی دزد چه بسیار به هم وابسته بودند.
نگاه می کنم. دو پسر بچه رفته اند. به مجتبی می گویم: این دو بچه دستشان کج است.
مجتبی سرش را به علامت تایید تکان می دهد. فکر نمی کردم که بداند. بعد می گوید: اما در هر حال بچه هستند.
و نگاه معنی داری به من می اندازد.
❎????✅❤️❎????✅

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی