مدیر و مادر
نویسنده : علی پاینده جهرمی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
مدير و مادر
مدير هميشه راجع به غلامي سوال مي کرد. اُميد غلامي که بعضي وقت ها به مدرسه مي آمد و بعضي وقت ها نمي آمد. چند وقت پيش با مادر غلامي مفصل صحبت کرده بود. مادر اُميد مطلقه بود و فقط همين يک فرزند را داشت. مادر به شدت ناراحت بود که فرزندش به مدرسه نمي آيد و دنبال کارهاي ديگري مي رود که عاقبت خوشي در آن ها متصور نيست. هنگام صحبت اشک در چشم هاي مادر جمع شده بود. مدير آن روز با مادر به منزلشان رفته بود و هر طور که بود اُميد را دوباره به مدرسه برگردانده بود. و حالا چند روزي بود که باز غلامي به مدرسه نمي آمد. مدير هميشه از ديگر دانش آموزان راجع بهش سوال مي کرد. مي پرسيد که نمي دانيد غلامي کجاست و چه مي کند؟ و اين بار وقتي سوال کرد دانش آموزي دستش را بالا برد. گفت: آقا اجازه، مادر غلامي ديروز مرد.
نوشته: علي پاينده
ارسال