کلافه


کلافه
نویسنده : سالم پوراحمد
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

کلافه
✍ سالم پوراحمد

برخاست، پنجره را باز کرد. موهایش را در نسیم تاب داد. روبه‌رو، پنجره‌ی بسته، تاریکی را حبس در خود نشخوار می‌کرد. پنجره را بست و سرش را روی نرمای بالش وا داد. سقف را پایین آورد و روی خودش کشید. تن، سربار جانش شده بود. صداها رم می‌کردند و سکوت، سنگینی‌اش را در گوشش فرو می‌کرد. سقف را کنار زد. پرده را بر تن پنجره پوشاند. چمدان را گشود. توُ رفت و زیپ را کشید. تنگی جا، جان به لبش کرد، بیرون زد. پنجره را باز کرد. قرص ماه را بالا انداخت. تاریکی پرت شد توُ. رفت و خودش را در قاب، عکس کرد. دستش را زیر چانه گذاشت. لبخندی روی لب پاشید و خشک تا صبح به خیالاتش زل زد. آفتاب، صبح را در لانه‌ی پرندگان جوجه کرد. اولین روز پاییز، لبخند را از قاب، روی میز ریخت. دست، جاخالی داد و چانه، روی  تخت افتاد. شب، از پنجره لیز خورد و افتاد ته کوچه. قدم‌های سنگینی، کوچه را به خیابان برد. جیغ‌ِ چرخ‌های اتومبیلی سر به هوا . . . هوا . . . هوا . . .

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی