پدر


پدر
نویسنده : علی پاینده جهرمی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

پدر

سوار بر ماشین ایستاده ام‌ پشت چراغ خطر. یک سمت چهارراه کارگرهای روزمزد تجمع کرده اند از دستِ آفتابِ تندِ تیر ماه زیر سایۀ درخت های کاشته شده توسط شهرداری. بیشترشان زیر درخت تنومندی نشسته اند روی زمین و چیزی بازی می کنند. درخت مثل پدری مهربان سایۀ خود را در مقابل آفتاب افشانده روی سر کارگرهای بینوا.

آن سوی دیگرِ چهارراه، کودکان کار مشغول پاک کردن شیشۀ ماشین ها و گدایی هستند.

مدتی تا چراغ سبز بشود گرمِ نگاه کردن به گوشی می شوم تا صدای داد مرا به خودم می آورد.

ناگاه یکی از کارگرها رو به کارگرِ تنومندی که دور از دیگران ایستاده داد می زند: جواد، شهرداری پسرت رو برد.

به آن سوی خیابان نگاه می کنم که کودکان کار مشغول فرار هستند. ماشینِ شهرداری چندتاشان را گرفته و دور می شود. کارگرِ تنومند با طمانینه به جمع کارگرها نزدیک می شود. کارگر اول بار دیگر رو به او می گوید: جواد، شهرداری پسرت رو برد.

کارگرِ تنومند مدتی به ماشین شهرداری که دور می شود خیره می نگرد. بعد از مدتی لبخند بر لبانش می نشیند. رو به کارگر اول می گوید: بیخیال. بر می گرده. یک چند روزی نگهش می دارند و بعد ولش می کنند.

کارگرِ تنومند به جمع دیگر کارگرها می پیوندد. بی تفاوت مشغول دیدنِ بازیِ آن ها می شود.

چراغ هم سبز شده است. من عبور می کنم.

نوشته: علي پاينده

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی