شب قدر


شب قدر
نویسنده : اکرم جعفرآبادی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

دختر خمیازه کشید و خواب‌آلود گفت:
«دیشب با هم‌اتاقی‌هام تا خودِ سحر بیدار بودم.»
صدای مادر پشت گوشی پیچید:
«قبول باشه. حالا بیدار هم شدی یا فقط بیدار موندی؟»
دختر مکث کرد:
«یعنی چی که بیدار شدی؟!»
مادر خنده کوتاهی کرد:
«منظوزم جسمت نبود.... .»

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی