اغما
نویسنده : صدیقه یوسفی باصری
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
عصر تاسوعا که عملیات تمام شد، آوردندش عقب. پوتینها را جفت کردند جلوش:
- این از پاهات. دستاتم الآن ردیف میکنیم.
کلافه شده بودند ازبس میگفت:
- دست و پاهامو بدین تا دمار از روزگار بعثیا دربیارم.
ارسال