لوگو
تلوتلوکنان خودم را کشاندم به اورژانس. خزیدم در گودالی که تعدادی در آن به خواب رفته بودند. خدا خدا می‌کردم این‌بار صدای خروپفم داد کسی را در نیاورد.
با صدای اذان صبح از خواب پریدم. کسی از جاش جنب نخورده بود. وقتی سلام نماز را دادم، گفتم بیدارشان کنند. سربازی که کاسه‌ی چشم‌هاش به خون نشسته بود، گفت:
- همه شهید شدن. گذاشتیم‌شون این‌تو تا دوباره ترکش نخورن.
نویسنده: صدیقه یوسفی باصری
شهر: مرودشت
تاریخ انتشار: ۱۴۰۴/۰۷/۰۵
بازدید: ۸۹
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۰ (جمع کل) | میانگین: ۰ از ۱۰ (۰ رأی)

نظرات کاربران

هنوز نظری ثبت نشده است.