برگ آخر
نویسنده : صدیقه یوسفی باصری
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
دفترچه خاطرات سیامک را ورق زد. نگاهش مات شد روی برگ آخر. به او گفته بود، توی خرماپزان شلمچه لازم نیست روزهی مستحبی بگیرد.
خندهی سیامک پاشید توی گوشهاش. دنج سنگر نشست. صداش را داد بیرون:
«خب آقا سیامک جریمه یه سیب اضافه، میشه سه روز روزه. تا تو باشی افسار نفستو بکشی.»
ارسال